در ستایش زندگی

ساخت وبلاگ

  پشت دست دختر خاله زخم برداشته بود. در حد خراش‌. در مقابل زخمهای سرش اصلا به حساب نمی آمد. آن روزها که کم بدبختی نداشتیم، من احمق هم اصلا یادم نبود دختر دارد راکوتان مصرف می کند. احتمالا حتی نگفته بودم ترمیم کننده هم بزند. هر چند شاید فایده ای هم نداشت.
همان خراش های کوچک حالا شده اند اسکار کلوییدی.

در ستایش زندگی...
ما را در سایت در ستایش زندگی دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : foaktreeb بازدید : 52 تاريخ : پنجشنبه 21 ارديبهشت 1402 ساعت: 14:15

     صبح ها گاهی سراغم می آیند - و از سر لطف - می پرسند چرا غمگینم؟ حالم خوب است؟ نه. معلوم است که خوب نیستم! مگر چقدر گذشته که حالم خوب شود‌؟ هنوز فرودین است، زخم های سر و صورت بچه ها هم هنوز خوب نشده، آن وقت داغ دل آدم خوب می شود؟ آن هم دل مایی که هنوز منتظریم از ناکجا آباد پیدایش شود و بگوید تمام مدت مسخره بازی درآورده‌‌؟

در ستایش زندگی...
ما را در سایت در ستایش زندگی دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : foaktreeb بازدید : 65 تاريخ : پنجشنبه 21 ارديبهشت 1402 ساعت: 14:15

   دانشجو که بودم دست نوشته هایی را، همراه چند عکس دسته جمعی خانوادگی، چسبانده بودم روی در یخچال خانه ام. دست نوشته ها پند بودند، و نقل قول هایی که میخواستم همیشه یادم بماند. نمی دانم چطور شد که بعد از گذشت چند وقت، هر کسی مهمان خانه ام می شد، وقت رفتن یادداشتی برایم می نوشت و روی یخچال می چسباند. اینطوری که بعد از مدتی یخچال شده بود دیوار یادگاری. در یخچال و آن سمتی از بدنه که رو به هال بود، پر شده بود از دست نوشته های مختلف و استکیرها و مگنت هایی که بقیه برایم چسبانده بودند. بعضی ها قربان بلایم رفته بودند. بعضی دیگر جملات انگیزشی برایم نوشته بودند. بعضی ها هم خیلی ساده تشکر و خداحافظی کرده بودند. نوشته ی دایی ولی بین آن همه دست نوشته، عجیب و منحصر به فرد بود. نوشته بود:   "نگرانتم دکتر! زیادی با یخچال خونه مأنوس شدی! هوای دلت یخ نکنه" در ستایش زندگی...
ما را در سایت در ستایش زندگی دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : foaktreeb بازدید : 64 تاريخ : پنجشنبه 21 ارديبهشت 1402 ساعت: 14:15